چکیده :
ترجمه ماشینی :
شر مشکل را برای متفکران ایجاد می کند.
مکتب متأخر، در حالی که خود متنوع بود، منابع متعددی را برای رفع نگرانیهای مربوط به عدالت خدا که ناشی از شر است، فراهم میکند.
با توجه به متافیزیک مدرسین، فیلسوفان جدید یا باید راهحلهای ابداعی بیابند تا راهحلهای قدیمی را با سیستمهای جدید خود تطبیقدهنده، یا منابع طبیعی برای رفع مشکلات بیابند، یا مشکلات را بهعنوان غیرقابل عبور بپذیرند.
از طریق ایمان گرایی یا بی خدایی من ادعا می کنم که لایب نیتس ترکیبی از حرکت آمیز از دو روش اول ارائه می دهد.
خیلی از خوانندگان فکر می کنند که راه حل لایب نیتس برای مشکل شر را می توان در یک صفحه خلاصه کرد، شاید حتی یک جمله مرکب، این جمله این است: «خدا بهترین جهان ممکن است را آفرید و بنابراین نمی تواند او را به خاطر وجود.
شر سرزنش کرد.
" هدف اصلی من نشان دادن نادرست بودن این تصور است.
لایب نیتس نه تنها پاسخی به ترکیب شریعت ارائه می دهد که شامل منحصر به فرد و تفسیر مجدد مؤلفه هایی از تاریخ تفکر فلسفی درباره شر است، بلکه راه حل او بارها در طول زندگی حرفه ای خود تغییر می کند.
و چگونه نمی توانم؟ تقریباً قابل بحث نیست که متافیزیک لایب نیتس بین اوایل دهه 1670 و اواسط دهه 1680 دستخوش تغییرات مهمی شد.
این تز که متافیزیک لایب نیتس حداقل یک بار بین اواسط دهه 1680 تا پایان عمر او به طور قابل توجهی تغییر کرد، روز به روز بیشتر در بین کاربران پذیرفته می شود.
با توجه به اصول الهیات برای تفکر مابعدالطبیعی لایبنیتس و مهم متافیزیک برای تفکرات لایبنیتس، به سختی میتوانم این گونه الهی باشد که اندیشه لایبنیتس در مورد مسائل شر بدون تغییر در طول این تغییرات باقی میماند.
آنچه در ادامه می آید به صورت سه داستان رشدی است که هر کدام از حول محور نقش یک ابزار مفهومی مورد استفاده لایب نیتس به عنوان بخشی از راه حل مشکلات ناشی از شر است - این ابزارهای مفهومی این آموزه هستند که خدا بهترین جهان ممکن را خلق کرده است.
است، تمایز.
بین اراده و اجازه (به ویژه در رابطه با رابطه خدا با شر) و این آموزه که گناه یک محرومیت است.
هر فصل به تغییر درک لایب نیتس ابزارهای خاص و استفاده از ابزارهای خاص در طول زندگی و روشهای متفاوت این مفاهیم با توجه به میکند.
من با بررسی این دکترین شروع می کنم که این بهترین جهان ممکن است.
لایب نیتس در اوایل کار خود (به ویژه در نامه به مگنوس ودرکوپف در سال 1671) فکر می کنم که این آموزه برای تبیین خوبی خدا علیرغم بدی های موجود در جهان کافی است.
او در آن نامه صریحاً امکان اذن الهی را انکار کرد و ظرف چند سال به صراحت انکار کرد که این آموزه که گناه محرومیت برای خیر و صلاح خدا مفید است.
این آموزه که بهترین جهان ممکن را آفرید، با توسعه اندیشه لایب نیتس دستخوش تغییراتی شد.
از همه مهمتر، تغییر از نیاز دانستن آفرینش این جهان توسط خداوند به این باور است که این یک احتمال احتمالی است که خداوند بهترین جهان را ممکن ساخته است.
مدت کوتاهی پس از این تغییر و من استدلال میکنم تا حدی به این دلیل باشد که این تغییر رخ میدهد، لایبنیتس مشکل شر را بهگونهای میبیند که دیگر برای کسب خیر الهی کافی نیست به این نکته اشاره کنیم که خداوند دلیل خوبی برای آوردن آن دارد.
بدی ها در مورد اکنون باید استدلال کرد که خداوند بدی ها را به دلیل خوبی به وجود می آورد و در انجام آن از نظر اخلاقی درست می ماند.
با توجه به دو آموزه دیگر - اذن الهی و ماهیت خصوصی گناه - اندیشه لایب نیتس دستخوش تغییرات اساسی می شود.
زمانی که لایب نیتس احساس می کند که نیاز به ارائه دلیلی دارد فراتر برود که چرا خدا خلق دنیایی شر را انتخاب می کند، نظر خود را در مورد اینکه آیا می توانم بگویم که خداوند به هر چیزی اجازه می دهد یا خیر، تغییر می دهد.
دهد.
در مورد محرومیت ها، اندیشه لایب نیتس دستخوش بسیار می شود.
در حوالی سال 1678، او نظر خود را در مورد اینکه آیا ارزشی برای این که گناهان محرومیت هستند، معکوس کرد.
بعلاوه، عبارت «گناهان محرومیت هستند» با توسعه لایب نیتس معانی به خود می گیرد.
او در سال 1686 این عبارت را به این معنا گرفت که گناهان نتیجه رابطه مخلوق است.
با این حال، در زمان تئودیسیه (1710)، گناهان را هم از نظر مخلوقات میدانند و هم جنبه خصوصی دارند.
این تغییرات مستلزم تغییر در متافیزیک لایب نیتس و به تغییر ویژه در طرز فکر لایب نیتس در مورد فعل و انفعالات علی بین خدا و افعال انسان، و جوهرها و اعمال انسان است.
این دیدگاه هنوز بحث برانگیز اما به طور فزاینده ای پذیرفته شده را پشتیبانی می کند که متافیزیک لایب نیتس دستخوش تغییر قابل توجهی بین گفتمان متافیزیک و مونادولوژی می شود.
evil poses a particular problem to early modern thinkers.
late scholasticism, while itself variegated, provided a number of resources for dispelling concerns about the justice of god raised by the existence of evil.
with much of the metaphysics of the scholastics rejected, the new philosophers needed either to find inventive ways to make the old solutions fit into their new systems, to come up with new resources for dispelling the difficulties, or to accept the difficulties as insurmountable, likely via fideism or atheism.
leibniz, i claim, provides a provocative mixture of the first two approaches.
many readers think leibniz's solution to the problem of evil can be summed up in as little as a page, perhaps even a compound sentence, that sentence being, "god created the best possible world, and so he cannot be blamed for the existence of evil." my primary purpose is to show that this conception is false.
not only does leibniz offer a complex response to the problem of evil which involves a unique combination and reinterpretation of components from the history of philosophical thinking about evil, but his solution changes a number of times throughout his career.
and how could it not? it is nearly uncontested that leibniz's metaphysics underwent important changes between the early 1670s and the mid 1680s.
the thesis that leibniz's metaphysics changed significantly at least once between the mid 1680s and the end of his life is becoming more and more accepted among scholars.
given the importance of theology to leibniz's metaphysical thinking and the importance of metaphysics to leibniz's theological thinking, it could hardly be the case that leibniz's thought on the problem of evil could remain unchanged throughout these changes.
what follows is structured as three developmental stories each revolving around the role of one conceptual tool used by leibniz as a part of a solution to the problems posed by evil--these conceptual tools being the doctrine that god created the best possible world, the distinction between willing and permitting (in particular as it relates to god's relationship to evil), and the doctrine that sin is a privation.
each chapter highlights the way leibniz's conception and use of the particular tool changed throughout his life and the differing ways these concepts interact with each other.
i begin by examining the doctrine that this is the best possible world.
early in his career (in particular in the letter to magnus wedderkopf of 1671) leibniz thought that this doctrine was sufficient for explaining the goodness of god in spite of the evils in the world.
in that letter he explicitly denied that divine permission was possible, and within a few years explicitly denied that the doctrine that sin is a privation was of any use in securing the goodness of god.
the doctrine that god created the best possible world itself went through a few changes as leibniz's thought developed.
of most significance is the change from seeing god's creation of this world as necessary to holding that it is a contingent fact that god created the best possible world.
shortly after this change occurs and, i argue, partly because this change occurs, leibniz begins to see the problem of evil split in such a way that it is no longer sufficient for procuring divine goodness to point out that god has a good reason for bringing evils about.
it must now be argued that god brings evils about for a good reason and remains morally upright in doing so.
regarding the other two doctrines--divine permission and the privative nature of sin--leibniz's thought undergoes radical change.
once leibniz feels the need to go beyond giving a reason why god choose to create a world that contains evil, he reverses his opinion about whether god can be said to permit anything.
regarding privations, leibniz's thought undergoes a number of changes.
around 1678, he reverses his opinion about whether there is any value to holding that sins are privations.
further, the phrase `sins are privations' takes on different meanings as leibniz develops.
in 1686, he takes the phrase to mean that sins are the result of the limitation of the creature.
by the time of the theodicy(1710), however, he thinks of sins both as the result of limitations of creatures and as having a privative aspect (i.e., there is a defect in the action itself, and thus a double-role of the concept of privation).
these changes require changes in leibniz's metaphysics and in particular a change in the way leibniz thinks of the causal interactions between god and human actions, and substances and human actions.
this lends support to the still controversial but increasingly accepted view that leibniz's metaphysics undergoes a significant change between the discourse on metaphysics and the monadology.
نویسنده :
Joseph Michael Anderson
منبع اصلی :
https://digitalcommons.usf.edu/etd/4978/
پایگاه :
پ:پایگاه پایان نامه
یادداشت :
Keywords : Leibniz, Philosophy, theology, Evil, God, Problem of Evil, Providence
توضیحات فیزیکی اثر :
115 صفحه .